سروش| «حصر آبادان باید شکسته شود.» این جمله تاریخی امام خمینی (ره) بود؛ ختم کلام و آغازگر عملیاتی بزرگ و سرنوشتساز. عملیاتی که به گفته کارشناسان، نقطه عطف عملیاتهای موفق نیروهای ایران بود و سرنوشت جنگ را تغییر داد.
اما این عملیات چگونه انجام شد، آن هم در شرایطی که خرمشهر اشغال شده بود و آبادان نیز به میزان ۲۷۰ درجه در محاصره دشمن قرار داشت. حالا پس از ۳۵ سال، به بهانه نزدیک شدن به سالروز شکست حصر آبادان توسط لشکر ۷۷ خراسان، در اتاقی نشستهایم که دیوارهایش پر است از لوحهای افتخار و قاب عکسهای کهنه سربازانی با لباسهای خاکی، که از ۳۵ سال پیش همانطور پیروزمندانه لبخند میزنند.
میزبان ما فرماندهی است که این پیروزی را به دست آورده است، مردی که در ۸۰ سالگی مقتدرانه میایستد، محکم و مردانه دست میهمان را میفشارد و با صلابت صحبت میکند و با همه اینها، گاهی در نقطهای که بزنگاه زندگی نظامیاش بوده و بار مسئولیت را روی دوشش، چون کوه احساس میکرده، بغض، راه کلامش را میبندد و چشمانشتر میشود. خودش را اینطور معرفی میکند: «من، سرهنگ پیاده بازنشسته، محمد مهدی فرمنش، فرمانده تیپ ۳ لشکر ۷۷ خراسان در زمان عملیات ثامن الائمه (ع) هستم.»
صحبت ما در این گفتگو فقط حول محور شکست حصر آبادان است و نگاهی هم داریم به نتایج کوتاه مدت و بلند مدت آن و تاثیرش بر سرنوشت جنگ است.
سرهنگ فرمنش نقطه آغاز این عملیات را جمله امام میداند: عملیات ثامنالائمه (ع) بنا به فرمان حضرت امام که فرمودند: «حصر آبادان باید شکسته شود» شکل گرفت و پیرو این فرمان، اقدام دست اندر کاران از جمله فرمانده وقت نیروی زمینی، تیمسار ظهیرنژاد که یادش گرامی باد را داشتیم.
در واقع میشود گفت حضرت امام مهندس این عملیات بودند و تیمسار ظهیرنژاد معمار آن؛ این فرمانده مقتدر و کارکشته با توجه به سن و سالشان دو ماه در گرمای ۵۰ درجه آبادان پا به پای ما در زمان طرحریزی، اجرا و نتیجه حضور فیزیکی و نقشی محوری داشتند که هم به گردن ما ارتشیها و هم به گردن ملت ایران حق بزرگی دارند.
این فرمانده نقبی به گذشته میزند: تقریبا همان زمانی که فرمان امام برای شکست حصر آبادان صادر شد، من در منطقه گیلانغرب بودم و عملیاتهای موفقی داشتم که مهمترینش در ارتفاعات «چغالوند» بود که منجر به فتح این ارتفاعات در مدت دو ساعت و نیم شد (البته پشت این دو ساعت و نیم عملیات، حدود یک ماه کار و تلاش برای جادهسازی و غافلگیری دشمن بود.)
او اضافه میکند: بعد از فرمان امام نیروی زمینی تصمیم گرفت عملیاتی اجرا کند. سرهنگ شهابالدین جوادی، فرمانده وقت لشکر ۷۷ گفته بود اگر تیپ من (تیپ سه به فرماندهی من که در منطقه گیلانغرب بودیم) به یگان مادر برگردد، عملیات گستردهای را طرحریزی و اجرا میکنیم.
در ۱۵ تیرماه به من ابلاغ شد که مسئولیت آن منطقه را به تیپ ۵۸ نوهد واگذار کنم و به یگان مادر به آبادان برای طرحریزی و اجرای عملیات بروم. با توجه به خستگی نیروهایم به دلیل انجام عملیاتهای متعدد، با فرمانده لشکر صحبت کردم و گفتم اگر میخواهید عملیاتی خوب و با روحیه بالا انجام شود، اجازه بدهید که تیپ من یک ماه برای مرخصی، استراحت و تجدید قوا به مشهد برود. موافقت حاصل شد، تیپ به مشهد آمد، ولی خودم برای طرحریزی به آبادان رفتم.
او در مورد طرحریزی و امادگی پیش از عملیات میگوید: طرحریزی از نیمه تیر تا ۲۶ شهریور ۱۳۶۰ طول کشید؛ که روزها تمام فرماندهان، هر کس بنا به مسئولیت خودش از وضعیت دشمن، زمین دشمن، زمین خودی، منطقه اجرای عملیات، توان رزمی دشمن و آنچه مورد نیاز بود را بررسی میکردیم. بعد از دو ماه طرح تکمیل و به نیروی زمینی فرستاده و پیشنهاد شد، چون این لشکر منتصب به حضرت رضا (ع) است، این عملیات هم به نام ایشان نامگذاری شود. طرح تصویب شد و برگشت.
سرهنگ فرمنش به یاد میآورد: همه منتظر بودند که عملیات در تاریخ ۳۱ شهریور و سالگرد آغاز جنگ انجام شود، حتی خود عراقیها مدام از رادیوی خود میگفتند که لشکر ۷۷ چرا حمله نمیکنی، حمله کن و از این رجز خوانیها. اما خوشبختانه اینجا اتفاقی افتاد که به نفع ما تمام شد.
آن هم اینکه ما کمبود مهمات داشتیم. آیتالله موسوی اردبیلی آمدند آنجا و گفتند که منتظر بودیم که خبر مسرت آمیز را ۳۱ شهریور به حضرت امام بدهیم، اما متاسفانه اقدامی نشده است. تیمسار ظهیرنژاد به ایشان اعلام کردند که قرار بوده مهمات را به ما برسانید، بدون مهمات که نمیشود عملیات کرد.
همانجا تلفنی صحبت کردند و ظرف ۴۸ ساعت مهمات رسید. تا آنجا و شب پنجم که قرار بود عملیات انجام شود، کسی غیر از فرماندهان از موضوع اطلاع نداشتند، که این از نظر حفاظتی بسیار مهم بود و از مطلع شدن ستون پنجم دشمن جلوگیری کرد.
اجرای یک عملیات موفق به عوامل زیادی از جمله طرحریزی دقیق، شناخت کامل توان نیروهای خود و دشمن، رعایت اصول حفاظت اطلاعات و ... دارد، اما یکی از نکات حائز اهمیت در این خصوص، داشتن فرماندهی واحد و نظم در اجرای دستورات و عملیات است.
فرمانده وقت تیپ سه لشکر ۷۷ در این خصوص میگوید: لشکر ۷۷ برای اینکه بتواند کنترل عملیات را به خوبی در دست داشته باشد و اداره کند، تمام نیروهایی که برای عملیات ثامن الائمه (ع) به منطقه آمده بودند (اعم از ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی) را در قالب سه تیپ ساماندهی کرد که این مساله از لحاظ وحدت فرماندهی بسیار حائز اهمیت بود.
این فرمانده بازنشسته خاطرنشان میکند: بالاخره ماموریتها ابلاغ شد؛ ماموریت تیپ یک در وسط منطقه بود تا نیروهای دشمن که داخل منطقه بودند را نابود کند، یعنی از جاده ماهشهر تا نهر شادگان و بعد از دست یافتن به هدف در مختصات تعیین شده بماند و به عنوان «احتیاط» لشکر قرار بگیرد.
تیپ دوم ما به فرماندهی سرهنگ کهتری، قرار بود از آبادان عملیات را شروع کند و «حُفار شرقی» را بگیرد و با تیپ سه الحاق شود و شرق کارون را از لوث دشمن پاک کند. تیپ سه هم که فرماندهاش من بودم قرار بود از دارخوین به طرف آبادان (خلاف جهت تیپ دو) بروم و با گرفتن پل «قصبه» را با تیپ دو الحاق حاصل کنم و شرق کارون پاکسازی شود.
او به یاد میآورد: قبل از اینکه عملیات شروع شود، در آخرین هماهنگی در پاسگاه فرماندهی، فرماندهی لشکر صحبت جالبی داشتند. جان کلام این بود که این عملیات، عملیاتِ (اینجا بغض راه کلامش را میبندد، لحظاتی سکوت میکند و چشمانشتر میشود) سرنوشت سازی خواهد بود و خدای ناکرده اگر با شکست مواجه شود آینده جنگ را تغییر میدهد و اگر پیروزی هم به دست بیاید به همچنین، خیلی چیزها عوض میشود. همه نیروهایی که در منطقه بودند این اراده را داشتند که این عملیات انجام شود و فرمان امام اجرایی شود.
او تصریح میکند: عملیات یک دقیقه بعد از نیمه شب شروع شد و رمزی هم نداشت، حالا عدهای هستند که میگویند رمز داشته، ولی اینطور نبود و فقط با فرمان فرمانده لشکر که گفت «شروع کنید» عملیات شروع شد. ابتدای عملیات با غافلگیری دشمن همراه بود. اما بعد هوشیار شدند و از خاکریز دوم و سوم به بعد دیگر سنگر به سنگر پیش میرفتیم و تقریبا نبردهای تن به تن شکل گرفت.
فرمانده وقت تیپ سه لشکر ۷۷ عملکرد تیپش را براساس اسناد و مدارک، اینگونه دقیق به یاد میآورد: تیپ سه هم مانند دو تیپ دیگر، تک را راس ساعت مقرر با دو گردان ۱۱۰ به راست و ۱۴۸ به چپ آغاز کرد و یک گردان از بچههای سپاه و تانکهای «چیفتن» و «ام ۶۰» را به عنوان گردان احتیاط در اختیار داشتیم.(از سپاه سه گردان در کنترل عملیاتی من بود که هر گردان حدود ۲۴۰ نفر تشکیل میشد، اما گردانهای ما بیش از هزار نفر تشکیل شده بود.)
او ادامه میدهد: راس ساعت ۸:۳۰ گردان ۱۴۸ به فرماندهی سرگرد یعقوب رنجبر با گرفتن ۳۹ اسیر و دفع پاتک دشمن، صحنه عملیات را کاملا فعال داشت. وی بعد از تخلیه اسرا اطلاع داد، چون گردانم از شروع عملیات جنگهای تن به تن داشته و سخت خسته شده، اگر امکان دارد، تیپ به ما کمک کند.
من هم بلافاصله با شنیدن این پیام بدون کوچکترین درنگی ضمن قدردانی از فرماندهی گردان ۱۴۸، به یگان احتیاط متحرک که با ادغام یگان تانک به عنوان مشت کوبنده فرمانده محسوب میشد دستور دادم سریعا حرکت کرده و با عبور از خط گردان ۱۴۸ ماموریت انهدام دشمن را تا وصول به هدف نهایی و گرفتن پل قُصبه ادامه دهد، به طوری که دور تک کاملا حفظ شود.
این عمل تاکتیکی بسیار سنجیده در ساعت ۱۰:۱۰ با هماهنگی از پیش تعیین شده با قدرت تمام عملی و نتیجه آن شد که تیپ سه توانست با اجرای یک مانور ماهرانه تیر خلاص را دشمن وارد کند و تعداد ۱۰ دستگاه تانک به غنیمت گرفته شود.
سرهنگ فرمنش ادامه میدهد: تیپ سه در ساعت ۱۰:۴۶ اعلام کرد با قدرت تمام پیش روی به سوی هدف نهایی ادامه دارد و با اشراف کامل که بر صحنه عملیات داشتم، به فرماندهی اعلام کردم که امکان دور زدن دشمن از سمت چپ تیپ سه محتمل خواهد بود و به همین انگیزه به جهت پیشگیری لازم از لشکر تقاضای آتش توپخانه و هلی کوپتر برای جناح چپ را کردم که در کمترین زمان ممکن لشکر به این درخواست ما پاسخ مثبت داد.
او اضافه میکند: نهایتا تیپ سه با اجرای یک مانور کاملا سنجیده، راس ساعت ۱۵:۳۰ روز پنجم مهر ماه سال ۱۳۶۰ با ادبیات زیر شکست حصر آبادان را به مرکز عملیات تاکتیکی لشکر گزارش مینماید: «هدف تصرف. تیپ سه آمادگی ادامه تک به سمت آبادان و کمک به تیپ دو را دارد. چه مقرر میدارید.»
در سحرگاه پنجم مهر ماه با اجرای یک مانور ماهرانه، حصر آبادان به طور کامل شکسته شد
این کهنه سرباز میافزاید: بعد از اینکه به اهداف از پیش تعیین شده با موفقیت کامل دست پیدا کردیم، گزارش کردم که میتوانم تک را به طرف آبادان ادامه بدهم به تیپ دو کمک کنم (تیپ دو در ساعات اولیه عملیات زمین گیر شده بود و روز ششم در ساعت ۱۸:۲۰ توانست هدفش را بگیرد).
ولی تیمسار فلاحی، تیمسار ظهیرنژاد، سرهنگ جوادی و آقای محسن رضایی که در مقر فرماندهی بودند، پس از تحلیل و بررسی به این نتیجه رسیدند که کار جنگ تمام است و گفتند همان هدف را تحکیم، تجدید سازمان کنید و آماده دستورات بعدی باشید.
وقت آن رسیده است که امام و مردم ایران از نتیجه این عملیات آگاه شوند. کار دشمن تمام است. سرهنگ فرمنش چنین به یاد میآورد: فرماندهان پیامی را به دفتر حضرت امام و رادیو و تلوزیون ارسال کردند که خلاصه آن، چنین بود: «در سحرگاه پنجم مهر ماه با اجرای یک مانور ماهرانه، حصر آبادان به طور کامل شکسته شد.» و بعد از آن مارش پیروزی نواخته شد.
سرهنگ فرمنش خاطرنشان میکند: بعد از این عملیات بود که لقب پیروز پسوند نام لشکر ۷۷ قرار گرفت. معاون وقت اطلاعات و عملیات نزاجا در نامهای رسمی لقب پیروز را به لشکر داد. متن نامه به این شرح است: «خبر عملیات موفقیت آمیز و شجاعانه آن لشکر و یگانهای تحت کنترل و گروه توپ خانه و برادران رزمنده سپاه پاسداران، لحظه به لحظه باعث شعف و خرسندی پرسنل ستاد نیروی زمینی به خصوص افسران، درجه داران و کارمندان مهاونت عملیات و اطلاعات نزاجا و مرکز فرماندهی گردید.
از نوادگان ابومسلم خراسانی چنین انتظاری را همگان داشتند، همانگونه که در هر کجا یگانهای آن لشکر عمل کرده پیروز و موفق بوده؛ لذا به جاست که از امروز کلمه «پیروز» زینت بخش نام آن لشکر گردد. به امید روزی که با هماهنگیها و همفکریهای لازم رزمندگان، خاک عزیز وطن مان از لوث دشمن کثیف پاک گردد.»
این موفقیت برای فرمانده تیپ سه که توانسته بود حصر آبادان را بشکند نیز افتخاراتی به همراه داشت که سرهنگ فرمنش از دریافت فرمان امام با خرسندی یاد میکند و میگوید: خوشبختانه این موفقیت باعث شد در هفتم شهریور ۱۳۶۲ فرمان حضرت امام برای من صادر شود.
متن فرمان به این صورت است: «بسمه تعالی سرکار سرهنگ محمد مهدی فرمنش، سرکار طبق فرمان همگانی ۵۲۷ ارتش جمهوری اسلامی که با سمت فرماندهی تیپ لشکر ۷۷ پیروز در شکستن محاصره آبادان (طرح ثامنالائمه) شرکت و سهم ارزندهای کسب نمودهاید؛ لذا از تاریخ هفتم شهریور ماه سال یک هزار و سیصد و شصت و دو به علت هدایت و اجرای بهترین مانور و سرعت در تصرف هدفهای واگذاری نسبت به سایر تیپهای شرکت کنند و همچنین عملیات درخشان در محور گیلان غرب به یکسال ارشدیت مفتخر میگردید. رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرتیپ قاسمعلی ظهیرنژاد»
برای عملیات ثامنالائمه فقط یک فرمان صادر شده است که آن هم برای من بوده است. او در بخشی از صحبتهایش تاکید میکند: این موفقیت به لطف خدا و امام رضا (ع) و بچههای تیپ ما به دست آمد، وگرنه فرمنش حداکثر بتواند صندلی خودش را جابه جا کند.
عملیات ثامنالائمه (ع) و شکست حصر آبادان از آن عملیاتهایی است که همه ساله جشنهای باشکوهی برای گرامیداشتش برگزار میشود. از سرهنگ فرمنش دلیل توجه ویژهای که به این عملیات میشود را میپرسم که میگوید: این عملیات سرآغاز تمام عملیاتهای موفق بود. اگر خدای ناکرده شکست میخورد معلوم نبود سرنوشت جنگ چی میشد.
اگرموفق نمیبود روحیه رزمندگان ما میآمد پایین و همچنین لشکر منسجمی را از دست داده بودیم. اروند رود خیلی برای ما اهمیت داشت و زحمتهای زیادی برایش کشیده شده بود، اگر دشمن محاصره آبادان را کامل میکرد و این شهرهم مانند خرمشهر سقوط میکرد، علاوه بر این دو شهر، اروند رود را هم از دست میدادیم.
او ادامه میدهد: از طرف دیگر بعد از آن صدام به عنوان یک پیروز جنگ سر میز مذاکره مینشست و وقتی کسی به عنوان پیروز بنشیند، هر نظری که دوست داشته باشد را تحمیل میکند. ممکن بود حتی تغییرات مملکتی رخ دهد یا خدای نکرده لطمهای به انقلاب ما بخورد.
این فرمانده موفق و باتجربه یادآور میشود: به طور کلی دستاوردهای عملیات ثامن الائمه (ع)، علاوه بر این پیروزی، این بود که یک خودباوری در ملت و ارتش و نیروهای نظامی به وجود آورد که باعث شد عملیاتهای موفق دیگری بعد از آن طرحریزی و اجرا شود.
همچنین عملیات فتح و آزادسازی خرمشهر نیز از همین ساحل شرقی کارون که در این عملیات به تصرف ما درآمده بود، آغاز و انجام شد. به همین دلیل است کارشناسان نظامی عملیات ثامنالائمه (ع) را عطف عملیاتهای موفق بعدی میدانند، در صورتی که عملیاتهای گستردهتری مثل فتحالمبین و بیتالمقدس هم داشتهایم، ولی عملیات ثامنالائمه (ع) چیز دیگری بود.
او در پایان صحبتهایش یادی میکند از شهید حسن باقری و میگوید: جا دارد از شهید حسن باقری یاد کنم که در این عملیات ما را همراهی کرد. او از بچههای خوب سپاه بود، جوانی بسیار متواضع.
بعد از عملیات شکست حصر آبادان، عملیات فتح المبین شروع میشود. سرهنگ فرمنش در مورد چهارمین عملیات موفق کارنامهاش در دفاع مقدس چنین میگوید: این عملیات در دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ با همراهی چهار قرارگاه بزرگ آغاز شد و شهید صیادشیرازی الحمدا... روی تیپ ما حساب ویژهای میکردند، بخش مهمی از عملیات، یعنی گرفتن سایت و رادار را به عهده تیپ سه گذاشتند.
او اظهار میکند: این عملیات در چند مرحله انجام شد و طبق طرحریزیها، تمام سدها شکست و پل رفاهیه به هم ریخت و در کمتر از یک ساعت سایت و رادار را تصرف کردیم و عملیات با پیروزی کامل انجام شد که در این عملیات ۱۵ هزار اسیر گرفته شد که چهار هزار ۵۰۰ نفر از اسرا از تیپ من تخلیه شد و بقیه از قرارگاههای دیگر بود.
فرمانده تیپ سه لشگر ۷۷ خراسان از آخرین عملیات و یکی از تاریخیترین اتفاقهای هشت سال دفاع مقدس، از بیتالمقدس و آزاردسازی خرمشهر میگوید: برای عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر از لشگر مشهد فقط یک تیپ خواستند و آن هم تیپ سه بود.
البته من در فتحالمبین دچار حادثهای شدم و از لحظ جسمی اصلا وضع خوبی نداشتم و رفتم زیر سرم، اما در همان حال آرام نمیگرفتم و برای و خودم را برای طراحی اولیه عملیات که با حضور شهید صیاد و چند تن از فرماندهان برگزار میشد، رساندم.
او به یاد میآورد: وقتی صیاد منو دید، گفت فرمنش تو چرا با این وضعت آمدی، گفته بودم جانشین تو بیاید. به هر صورت شناسایی، بررسی و هماهنگی اولیه عملیات برگزار شد و بعدش بلافاصله منو با هلیکوپتر به قرارگاه برگرداندند و از آنجا که نیاز به عمل جراحی داشتم، به بیمارستان ۵۰۱ مشهد منتقل شدم و چند روز بعد عملیات بیتالمقدس، در حالی که من هنوز فرمانده تیپ بودم برگزار شد و به لطف خدا خرمشهر آزاد شد.
سرهنگ فرمنش خاطرنشان میکند: در این عملیات حضور فیزیکی نداشتم، ولی هر واحدی وقتی فرماندهاش جابهجا میشود، تا مدتی بد و خوبش به همان فرمانده گذشته منتصب میشود و زمانی که فتح خرمشهر انجام شد من فرمانده تیپ سه بودم.
در مشهد که بستری بودم، روزی تیمسار زهیرنژاد و آیتا... خامنهای به عیادتم آمدند، گفتم یا بگذارید برگردم جبهه یا بازنشستم کنید، که تیمسار زهیرنژاد موافقت نکرد و گفت تا روزی که من هستم تو هم باید باشی و بعد گذراندن دوران نقاهت به ستاد مشترک منتقل شدم و در نهایت در اول آبان ماه سال ۱۳۶۲ بازنشست شدم.
تیپ قبل از عملیات ثامنالائمه (ع) و شکست حصر آبادان برای استراحت و بازسازی به مشهد آمده بود. روزی که قرار بود با قطار نظامی به سمت آبادان برویم را هیچ موقع یادم نمیرود؛ مردم مشهد تا جایی که امکان داشت آمده بودند، همه داد میزدند آبادان، آبادان. آبادانشان را میخواستند.
خیلی موقعیت سختی بود. عراق به صورت نامردانه و ناگهانی حمله کرده بود و کشور وضعیت خوبی نداشت. مسئولیت بسیار سنگینی به دوش من گذاشته شده بود، اما از جایی که خداوند توانا یار بیکسان است، ما را خوب هدایت و پشتیبانی کرد، علیرغم اینکه اگر میخواستیم مقایسه نیروها را داشته باشیم، خیلی از نظر نیرو کم بضاعتتر از عراق بودیم، چراکه آنها را دنیا پشتیبانی میکرد، مردم حالا متوجه شدند که خودشان میآیند و میگویند این تداراکات و کمکهای مالی را میکردیم.
آن موقع که میگفتیم، بعضیها فکر میکردند میخواهیم اغراق کنیم، ولی اینطوری نبود. با دوشهای سنگین به سمت آبادان حرکت کردیم و در بین راه مردم چه کردند، و واقعا خدا این مردم را برای ایران نگاه دارد.
این مردم به خصوص در زمان گرفتاریها پشت هم هستند و به هم میرسند و اگر نبود همیاری و همکاری مردم، امکان نداشت ارتش موفق شود. آن موقع هنوز سپاهی هم وجود نداشت، کمیتهها بودند و یواش یواش شروع شد به یارگیری و سپاه تشکیل شد و علیرغم اینکه گاهی به دلیل آموزش ندیدن مشکلاتی را هم به وجود میآوردند، بازوهای قدرتمندی برای ما بودند و باید تلاششان را قدردانی کرد. روزهای سختی بود که با پیروزی و شکست حصر آبادان، این مسئولیت به یکی از شیرینترین خاطراتم تبدیل شد. به آن روزها که برمیگردیم، خودم هم تحت تاثیر قرار میگیریم.
در عملیات فتحالمبین، یگانهایی از ارتش و سپاه در کنترل عملیاتی من قرار گرفت. وقتی برای آخرین بار با فرماندهان جمع شدیم تا آخرین هماهنگیها انجام شود، چند نفر از فرماندهان یگانها گفتند ما در این عملیات اسیر نمیگیریم و انهدام نیرو داریم، که این حرف خیلی به من برخورد کرد.
همیشه میگفتم با اسیر مدارا کنید چون مردانگی همین را حکم میکند، قوانین بینالمللی این را میگوید
گفتم من به تیپم دستور دادم که وقتی عراقیها اسیر شدند اسیر بگیرید و شما در کنترل عملیاتی من هستید و من به شما میگویم باید اسیر بگیرید، به سه علت؛ مردانگی همین را حکم میکند، قوانین بینالمللی این را میگوید، و بعد از آن، ما شیعه علیابن ابیطالب (ع) هستیم، اعتقاداتمان هم اجازه نمیدهد کسی که دستش را آورده بالا به رگبار ببندیم. سوار ماشین شدم و گفتم دستور من این است و اگر مشکل دارید بروید با بالا دستیهایتان صحبت کنید.
بعد از آن جلسه با فرمانده لشگر هم جلسهای داشتم که گفتم با چنین مشکلی رو به رو شدهام و اگر دست من را هم قطع بکنید، حاضر نیستم چنین کاری بکنم، میتوانید من را عوض کنید. فرمانده لشگر گفت بروید، درستش میکنم. ما رفتیم کار خودمان را کردیم و اسیر گرفتیم، آن هم چهار هزار و ۵۰۰ نفر.
این موضوع گذشت تا چند سال بعد که من بازنشست شده بودم و در خانه یکی از دوستان میهمان بودم. پیش از شروع اخبار ساعت دو، یعنی بین ساعت یک و نیم تا دو، برنامهای بود که یکی از علما میآمد و مطالبی عنوان میکرد.
آن روز آیتا... امامی کاشانی در مورد خصائل امام صحبت میکردند. ایشان گفتند: از جمله خصائل امام این بود که در فروردین ۱۳۶۱ که عملیات فتح المبین شروع شد، سر گرفتن اسیر و انهدام نیرو، بین برخی فرماندهان اختلاف پیش آمد، گروهی میگفتند ما اسیر میگیریم و گروهی میگفتند ما انهدام نیرو میکنیم. این مساله در منطقه حل نشد. مطلب را به امام گفتند و امام فرمودند مگر شما شیعه علیابن ابیطالب (ع) نیستید، اسیر بگیرید.
خدا را شاهد میگیرم همانجا افتادم به خاک و سجده کردم که خداوند چه عنایتی کرد و این مسببش من بودم. نمیدانستم این مشکل به امام رسیده و نظر ایشان چه بوده، ما کار خودمان را کردیم و چند سال بعد از این طریق از موضوع با خبر شدم.
من از همه مردم سپاسگزارم که ما را پشتیبانی کردند که امروز میتوانیم به آنچه کردهایم افتخار کنیم. کاری که ما کردهایم با کار آن مادری که چند فرزندش را با رضای خاطر فرستاد و شهید شدند قابل مقایسه نیست، ما شرمنده این مردم هستیم.
فرمنش به تنهایی فقط صندلی خودش را میتواند جابهجا کند، من بدون عواملم هیچی نیستم، وقتی این تیپ و عوامل جمع میشوند کارهای بزرگ انجام میشود.
* این گزارش پنج شنبه، اول مهر ۹۵ در شماره ۲۰۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است